بررسی و تحلیل تاریخی آثار و زندگانی فردوسی، رفتن به غزنه و تقدیم شاهنامه به محمود غزنوی (بخش دوم)
*✍️به قلم عطاالله آموزیان/مدرس دانشگاه فرهنگیان و پژوهشگر تاریخ*
بعد از ختم شاهنامه بنام محمود غزنوی (۱) در سنه ۴۰۰ ق بطور قطع فردوسی شاهنامه را به سلطان تقدیم نکرد وبرحسب روایات چهار مقاله علی دیلمی از معاریف شهر طوس آنرا در ۷ مجلد نوشت وابود لف که از نامداران آن شهر بود، همراه حکیم طوس با وی بغزنه تختگاه سلطان محمود رفته وآنرا به سلطان پیشنهاد کردند،
در خود شاهنامه نیز اشاره ای به اسامی این اشخاص شده است چنانکه گوید، “از این نامداران شهر، علی دیلم وبودلف راست بهر”
آنگونه که از کلام فردوسی برمیآید اینان از بزرگان طوس بوده اند، نه کاتب وراوی، ومولف مجالس المومنین این قول چهار مقاله را بشدت رد میکند (۲)
در خود طوس آنگونه که میل خود فردوسی بود مشتری لایقی برای این متاع بزرگ پیدا نشد، وبقول خود شاعر نامداران آنجا حاضر نبودند، که پول کافی موافق با ارزش این کار بدهند، ظاهرا از همان ابتدای انتشار خبر این منظومه مردم طوس ودیگران آنرا استنساخ نموده وتحسین میکردند ولی بند کیسه ها را محکم داشته ونمیخواستند کمکی به شاعر بزرگ خود نمایند، (۳)
گفته شده راویان ودوستان فردوسی از استنساخ وبردن وخواندن شاهنامه، بنزد بزرگان بهره مند میشدند، اما خود شاعر چون به عظمت حقیقی خود کما هو حقه آگاه بود به هیچ وجه راضی به بخرده فروشی وارزان فروشی کار خود نبود،
از سوی دیگر رفتن فردوسی بغزنه نه بواسطه شکایت از ظلم عامل طوس ونه بدعوت سلطان یا اصرار ارسلان جاذب بوده است بلکه محض تقدیم شاهنامه به سلطان وتحصیل جایزه بزرگی که زندگانی او را تااخر، آسوده نماید، وهدف یا تهیه جهاز برای تنها دختر خود ویا بند آب طوس بوده است (۴)
اگرچه احضار او بدربار غرنه هم بعید نیست زیرا که بواسطه شهرت اسم او در داستانها ممکن است آوازه او به سمع سلطان رسیده واورا بغزنه فراخوانده باشد، (۵) ویا ممکن است پیش از عزیمت وی بسوی غزنه “نصر بن سبکتکین” ، برادر سلطان، وارسلان جاذب والی طوس اورا به صله سلطان امیدوار کرده باشند، خصوصا “فضل بن احمد” وزیر که ایرانی وطن پرست وفارسی دوست بوده است، (۶)
اما از بخت بد حکیم طوس ضدیت شعرای دربار با شاعر زبر دست وغریب طوس وسعایت آنها در پیش سلطان اثر گذاشت چنانکه فردوسی خود اشاره بدان نموده است “زبد گوی بدبخت امد گناه، / حسد گوی برد بدگوی در کار من”
از بابت پیشنهاد شاهنامه به سلطان حکایات زیاد گفته شده که اغلب افسانه امیز است، واز مداخله چندین نفر در دربار ذکر شده است، ما نند “ماهک ندیم، ایاز غلام محمود، وخواجه میمندی،”
بحسب بعضی روایات گویی ایاز طرفدار فردوسی ومیمندی بر ضد او بوده است،
حضور حکیم طوس در دربار غزنه توام با ناکامی بود، وبقول خودش مورد توجه قرار نگرفت، وسلطان نگاهی به اثر سترگ او نینداخت، “چنین شهریاری، وبخشنده، به گیتی زشاهان درخشنده، نکرد اندر این داستانها نگاه”
اغلب این برخوردهای منفی در تذکره دولتشاه سمرقندی در قرن ۸ق امده است، محتمل است که محمود شاعر حماسه سرا را بدلیل تهمت رفض واتهام بدمذهبی که سکه رایج آنزمان در طرد مخالفان فکری ومذهبی بود وهم چنین وپیرو خرد معتزلی بودن فردوسی، در باب وعده خود وفا نکرده است، “مرا غمزه کردند کان برسخن، به مهر نبی وعلی شد کهن ”
ویا” که بددین وبد کیش خواندی مرا، منم شیر نر میش خوانی مرا،
واینکه سلطان اورا به کشتن در زیر پای پیل تهدید کرده بود،
اما بعضی روایتها هم از نطر تاریخی دلیل برآن است که سلطان غزنوی هم چندان بیسواد نبوده که میلی به شعر نداشته باشد (۷)
از کلام فردوسی روشن است که بخود وی چیزی نرسیده است، حکایت وعده یک دینار به هر بیت وتبدیل آن بدرهم ودادن ۵۰ هزار درهم، که از آن فقط ۲۰ هزار درهم سهم حکیم طوس شد، واو آنرا به حمامی وفقاع فروش بخشید بسیار محتمل است، وخود شاعر در مقابل رنجی که کشیده بود و امید به تحصیل گنج، مکرر بدان اشاره نموده است،
نتیجه اینکه بواسطه این نومیدی وبه هدر رفتن زحمت سالیان دراز فردوسی، تا چه اندازه رنجیده ودل آزرده شده بود بحدیکه از شدت غیض وناراحتی آن انعام محقر را به این وان بخشید، واین فقره چون بگوش سلطان رسید وباعث غضب وی شد، فردوسی مجبور به ترک غزنه شد (۸)ودر هرات متواری شد، (۹)
در ادامه متن حکیم طوس بعد از ازردگی ومکدر شدن از بی اعتنایی سلطان محمود، غزنه را ترک نموده ودر هرات سکنا گزید، وبقول مولف ۴ مقاله وی شش ماه در انشهر در دکان اسمعیل وراق پدر ارزقی شاعر بود، (۱۰)
بنابر بر بعضی روایات فردوسی پس ازآن از هرات دوباره به طوس رفت ونسخه شاهنامه را برداشته به نزد اسپهبدان طبرستان رفت، (۱۱)
ودر صدد آن بود که شاهنامه را بنام وی نموده وسلطان محمود را هجو کند (۱۲)
شاهنامه را بر اسپهبد طبرستان خواند ولی او مانع از انتشار هجو شد، وفرددسی را۱۰۰ هزار درهم داد وهجو را از او بگرفت، اسم این اسپهبد که بقول مولف چهار مقاله از ال باوند ودر طبرستان حاکم بود، دولتشاه او را اسپهبد جرجانی مینامد، که از طرف منوچهر بن قابوس بن وشمگیر حاکم رستمدار بود،
این اسپهبد از فرزندان شهریار بن دارا بن رستم بن شروین بوده است،
بروایت دولتشاه، فردوسی از طبرستان به طوس برگشت واز چهار مقاله نیز همین استنباط میشود، اگر چه دیباچه شاهنامه نام فردوسی را نیز تا بغداد برده است، محتمل آنست که در آغاز داستان یوسف وزلیخا مدح پادشاه اسلام که اشاره به خلیفه بوده، نیز اشاره شده است،
ضمن آنکه عموما شاهنامه را منحصر به همان نسخه ای که به محمود غزنوی تقدیم شده میدانستند، وشاید محض اصلاح ترتیب تاریخی مجبورا یک سفر بغداد راهم بعد از سنه ۴۰۰ ق درست کرده اند، ودر آن هم صبحت از فخر الملک وزیر آن عهد بوده است، (۱۳)
با کمال تاسف باید اذعان داشت که بزرگترین شاعر حماسه سرای ایران واحیا کننده هویت و داستانهای ملی در سن پیری وسال خوردگی در حدود ۸۰ تا ۹۰ سالگی در نهایت فقر وعجز وتنگ ستی با قد خمیده وگوش سنگین وچشم ضعیف(۱۴) مطرود و متواری در موطن خود ودر کمال نومیدی وبیکسی وتنها در پناه، ومواظبت یگانه دختر خود بوده است، ودر زیر سیطره یک حکومت قهار وسلطان مقتدر که از نظر اندیشه دشمن او بوده واز سوی دیگر هم در منگنه فشار فقهای متعصب سنی حنفی که اورا اساسا بد دین، رافضی ومرتد میدانستند،
واضح است که یاس وسرخوردگی، بعد از آن همه زحمت مرارت در دل شاعر مظلوم وغریب چه اثر دردناک وسوزانی گذاشته است، وبا نهایت تلخی ونومیدی چنین شکوه سر میدهد “چوعمرم نزدیک ۸۰ شد، / امیدم به یکباره بر باد شد، / چو بر باد دادند رنج مرا/ نبد حاصلی ۳۵ مرا”
از هنگام برگشت به طوس تا وفات وی دیگر خبری از حماسه سرای بزرگ ومنادی خرد گرایی نیست، نلدکه میگوید هجو سلطان محمود نباید در حیات فردوسی منتشر شده باشد، وبهرحال به گوش سلطان نرسید،
تاریخ وفات فردوسی بزرگ را دولتشاه ومولف مجالس المومنین وچند ماخذ دیگر سنه ۴۱۱ ق ویا ۴۱۶ ق ذکر کرده اند،، یعنی عمر وی باید نزدیک یه ۹۰ سال بوده باشد، اگرچه در چهار مقاله ذکر شده که بر اثر واقعه ای سلطان محمود از نومید کردن فردوسی پشیمان شد وصله ای در حدود ۶۰ هزار دینار جهت استمالت وی به طوس فرستاد، اما برای ترسیم یک صحنه تراژدی ومضمونهای شاعرانه نقل شده که شترهای حامل هدایا از دروازه رودبار وارد طوس شد ودر همان حال جنازه فردوسی از دروازه رزان بیرون میرفت، ویک واعظ متعصب طوسی از اهل طابران
بر ضد فردوسی غوغا بلند نمود ونگذاشت جنازه او در قبرستان عمومی مسلمانان دفن شود، ناچارا آن مایه افتخار قوم ایرانی در باغ خودش در درون دروازه طابران دفن شد،
تاریخ گزیده حمدالله مستوفی چ لیدن، ص ۷۸۵″
قبر فردوسی بقول نظامی عروضی در باغ خودش بوده است، ونظامی خود در سنه ۵۱۰ ق آنجا را زیارت کرده است، هم چنین “ژوکوفسکی مستشرق روسی، وسایکس مستشرق انگلیسی وجکسون هم امهر تاییدی بر قبر فعلی ومحل دفن فردوسی زده اند،
اوصاف شخصی حکیم طوس:
از شکل وشمایل فردوسی اطلاعات موثقی در دست نیست فقط میتوان حدس زد حسب اشعاریکه در مدح احمدخان لنجانی سروده است، وی زلف دراز داشته چرا که زمانی که فردوسی در زاینده رود نزدیک به غرق شدن بوده است احمد لنجانی جان وی را با گرفتن زلف وی نجات داده است،
در اواخر عمر قدش خمیده وچشمان ضعیف وموها کاملا سفید وگوشها سنگین بوده است(۱۵)
وی از پیری بسیار مینالد وبرجوانی خویش حسرت میخورد ومخصوصا از تنگدستی ورنج خودبسیار دل آزرده بود،
اخلاق فردوسی بسیار عالی وخوب بوده وبلکه میتوان گفت که در میان جمع شعرای ایران کسی به پاکی اخلاق وی نبوده است، از تملق، ومدح گویی بی اساس ومردم آزاری ودروغ گویی و حرص و دنیا پرستی مبرا بوده است،
” در عوالم عشق ودلدادگی جز اظهار محبت بزن باسواد خود که داستان بیژن ومنیژه را با مهر واملای وی نظم کرده اظهار دیگری نکرده است،
در باب عقاید دینی وی” نلدکه” آلمانی تحقیقات مفصلی انجام داده است ونتیجه آن این است که حکیم طوس فردی متدین، موحد، ومعتقد به باورهای دینی بوده است، ودل رحیم وانسان دوست، اما چندان در باورهای خود تعصب وجزم اندیش نبوده است، از ایین زرتشتی دوره باستان هم انتقادی یا سخن لغوی برزبان جاری نمیکرده است، واز همه مهمتر بسیار وطن پرست، وایران دوست بوده وایین واندیشه ایرانشهری قدیم در جان وروحش شعله میکشید وآنرا بسیار ارج میگذاشت،
فردوسی بعلم نجوم، وتعبیر خواب وعلوم عجیبه خارق العاده هم ظاهرا خیلی معتقد بوده است،
در فضل وسواد عربی وعلوم اسلامی هم دستی داشته است
او در یک کلام ، ایرانی مسلمان واهل فضل بود ودر عصر زرین فرهنگ ایران اسلامی پرچم خردگرایی در قالب حماسه های ملی را بلند وبه همراه سایر دانشوران ایرانی هم عصر خود چون ابوعلی مسکویه رازی، ابن سینا، وابوالحسن عامری، تلاشی عظیم در احیا فرهنگ ایران زمین نمود،
جاودان باد نامش واثرش، که بقول آتاتورک در گفتگو با محمدعلی ذکا الملک فروغی گفت، : ایران تا فردوسی را دارد هویت ملیش وملتش هم چنان پایدار است، “سیاست نامه ش(۱۶)
“کتابشناسی
۱_محمود بن ناصر الدین سبکتکین، در ۱۰ محرم سنه ۳۰۷ ق متولد شد، در جوانی، همراه پدرش در جنگها شرکت وبه خواهش امیر نوح سامانی، وبرای دفع ابوعلی سیمجور لقب سیف الدوله یافت وسپهسالار خراسان شد، بعد از فوت پدر وکنار گذاشتن برادرش اسماعیل به امارت رسید واز سال ۳۸۸ ق تا ۴۲۱ ق سلطان غزنوی بود،
۲_اگرچه مجالس المومنین در تعین هویت ابودلف سهو کرده واورا امیری بزرگ وحامی اسدی طوسی میخواند، وگوید اسدی گرشاسب نامه را بنام او نظم کرده است،
۳_ فردوسی میگوید: بزرگان، وبا دانش آزادگان، نبشتند، یکسر همه رایگان، نشسته نظاره من از دورشان، تو گفتی بدم پیش مزدورشان”
۴_در شاهنامه گوید : همی چشم دارم، بدین روزگار، که دینار یابم، من از شهریار، که از من پس از مرگ ماند نشان،/ زگنج شهنشاه گردنکشان،
۵_چنانکه ابن سینا، وابوریحان وحکما وعلمای دیگر را از خوارزم به غزنه فرا خواند،
۶_مشارالیه دواوین ومراسلات را از عربی به فارسی برگردانید ولی جانشین وی احمد بن حسن میمندی کار اورا باطل نمود
۷_به گفته عتبی سلطان تحصیلات علوم شرعیه را نموده وقطعا عامی صرف نبود،
۸_بقول دولتشاه حکیم طوس پس از ۴ ماه اختفا غزنه را ترک نمود
۹_از بیتی که در لغات شاهنامه عبدالقادر بغدادی در ماده لغت ” اندراب” به فردوسی نسبت داده شده است چنان بر میآید که وی اول از غزنه به اندراب که شهری میان غزنه وبلخ بوده است آمده
“زغزنین سوی اندراب آمدم، زاشایش اندر شتاب آمدم،
۱۰_مجله کاوه، سال دوم، ش ۱۰، ۲۴ اردیبهشت ۱۲۹۰ ش، ۱۹۲۱ م صص ۲۱_۱۷
ارشیوی،صص ۶۷۷_۶۷۳
“کتابشناسی”
۱۰-اسم اسماعیل واینکه او پدر ازرقی شاعر بوده است روایت ۴ مقاله است،
۱۱_در آنزمان راه خراسان به طبرستان وگرگان خیلی دایر بوده است،
۱۲_این هجو نامه در نسخه های معتبر قریب صد بیت است، ودر دیباچه شاهنامه موجود است، اگرچه چهار مقاله نیز آنرا مشتمل بر ۱۰۰ بیت میداند، ولی معتقد بوده است
که کل هجو از میان رفته وتنها شش بیت مانده است
۱۳_ابوغالب محمدبن علی بن خلف واسطی وزیر دیاله وهمشهری، ودست پرورده موفق وزیر حامی فردوسی، بوده است، احتمالا فردوسی با فخر الملک در حیات موفق آشنا شده ودر دفعه دوم وپس از فرار از غزنه به بغداد رفته اورا در مقام وزارت دیده است،
۱۴_ قرائن وشواهد تاریخی مستند به اشعار خود فردوسی وبیان رنجها وناتوانیها دال بر وضعیت وی در این دوران بوده است،
۱۵_خود شاهنامه گوید، : مرا عمر بر شصت سالیان /برنج وبسختی ببستم میان، / یا این بیت،
بجای عنانم عصا داد سال، /همان دیده بان بر سر کوهسار،
رخ لاگون گشت برسان ماه، /چوکافور شد رنگ ریش سیاه،
۱۶_ مجله کاوه، سال دوم، ش ۱۰، ۲۴ اردیبهشت، ۱۲۹۰ش، ۱۹۲۱، صص ۲۵_۲۰، آرشیو، صص، ۶۸۱_۶۷۶