عطاءالله آموزیان، دانش آموخته دکترای تاریخ

در حضور سخن سرای والا وفاخر، شمس الدین محمد حافظ، غزل ش ۲

غزل:

 

صلاح کار کجا ومن خراب کجا/ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا.

 

دلم زصومعه گرفت وخرقه سالوس/کجاست دیر مغان وشراب ناب کجاست.

 

چه نسبتست به رندی وصلاح وتقوی/ سماع وعظ کجا ونغمه رباب کجا

 

زروی دوست دل دشمنان چه دریابد/ چراغ مرده کجا وشمع آفتاب کجا

 

 

چو کحل بینش ما خاک آستان شماست/کجا رویم بفرما ازین جناب کجا

 

مبین به سیب زنخدان که چاه در راهست/ کجا همی روی ای دل بدین شتاب کجا

 

بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال / خود آن کرشمه کجا رفت وآن عتاب کجا.

 

قرار وخواب زحافظ طمع مدار ای دوست/قرار چیست صبوری کدام وخواب کجا.

 

 

*-شرح غزل:

 

خراب. این کلمه بارها در ابیات حافظ به کار رفته است.

چه گویمت که به میخانه دوش مست وخراب.

 

خراب یعنی مست لایعقل، مست مست. لغت نامه.

 

تا به کجا. در شعر نزاری قهستانی نیز این نحو قافیه سابقه دارد. در غزلی که ردیف وفافیه آن چو ماهتاب گشته برمن سراب گشته، لعل مذاب گشته آمده است. (دیوان نزاری، ص ۵۷۵)

 

*-صومعه.

 

معنای اصلی آن عبادتگاه راهبان، ترسایان است. (فرهنگ معین) بصورت جمع در قرآن مجید صوامع به کار رفته است.(سوره حج، ایه ۴۰)

در اشعار حافظ هم این اصطلاح بسیار آمده است.

 

حافظ به کوی میکده دایم به صدق دل/چون صوفیان صومعه دار از صفا رود.

یک خصوصیت دیگر صومعه در ابیات حافظ این است که نقطه مقابل دیر مغان است.

 

بیا به میکده وچهره ارغوانی کن/مرو به صومعه کانجا سیاهکارانند.

 

 

*-خرقه.

 

خرقه در لغت به معنی پاره وقطعه ای ازجامه است ودر اصطلاح صوفیه عبارتست

 

از :جامه ای پشمین که غالبا از پاره های به هم دوخته فراهم آمده است. از همین روی مرقع یا ملمع نامیده میشود. در حقیقت لباس رسمی صوفی است که پس امتحان واحراز قابلیت واهلیت از طرف مرشد به او پوشانیده میشود. (فرهنگ اشعار حافظ چ اول، ص ۱۲۲)

 

زنده یاد فروزان فر در تعریف خرقه مینویسد: خرقه جامه یی بوده است آستین دار وپیش بسته که از سر میپوشیدند واز سر بدر میآوردند. (تعلیقات فروزان فر بر معارف بها ولد ج ۲ ص ۲۱۳)

 

خرقه دونوع است:

 

خرقه ارادت وخرقه تبرک. به گفته عزالدین محمود کاشانی، خرقه ارادت آن است که شیخ بر مرید پوشاند وخرقه تبرک آن است که کسی بر سبیل حسن ظن ونیت تبرک به خرقه مشایخ آن را طلب دارد. (به تلخیص از مصباح الهدایه، ص ۱۵۰)

 

رنگ خرقه غالبا کبود است. صوفیه چند معنی برای رنگ کبود یاد کرده اند.

 

۱- اقتباس از لباس کبود راهبان

۲-به جهت چرکتابی یا دیر چرک شدن (کشف المحجوب، ص ۵۹)

از آنجا که دنیا دار محنت است وکبود، جامه اندوهگینان بوده است. (باخزری اوراد الاحباب ج ۲،ص ۳۱)

 

ابوسعید ابی الخیر در انتقاد از علاقه افراطی ومتظاهرانه صوفیه به رنگ کبود گوید :”

شیخ ما گفت که اکنون خود کار بدان آمده است که مرقعی بدوزند ودر پوشند وپندارند که همه کارها راست گشت. (اسرار التوحید، ص ۲۸۶)

 

در حافظ بارها به کبودی خرقه اشاره شده است.

 

ساغر می برکفم نه تا زبر / برکشم این دلق ارزق فام را.

 

-جامه کس سیاه ودلق خود ارزق نکنیم.

 

برای تفصیل بیشتر در باره خرقه وخرقه پوشی میتوان به اوراد الاحباب “فص اللباس والخرقه، ج ۲،صص ۴۲-۲۳)مراجعه شود.

 

خرفه در دیوان حافظ سه قسم است،

وحافظ به هیچیک نظر خوبی ندارد.

 

الف-خرقه زاهد.

خدا زآن خرقه بیزارست صدبار /که صد بت باشدش در آستینی

 

ب-خرقه صوفی.

 

خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم/شطح وطامات به بازار خرافات بریم.

 

پ-خرقه حافظ.

خرقه حافظ هم آبرومند است وهم پاکیزه دامانتر از خرقه زاهد وصوفی.

 

زجیب خرقه حافظ چه طرف بتوان بست/ که ما صمد طلبیدیم واو صنم دارد.

 

گفت وخوش گفت که برو خرقه بسوزان حافظ/یا رب این قلب شناسی زکه آموخته بود.

 

یا این بیت.

خرقه پوشی من از غایت دینداری نیست/پرده ای بر صد عیب نهان میپوشم.

 

آری خرقه حافظ از آنجا که بقول خودش ریایی است قابل چاک زدن وسوختن است.

 

*-سالوس.

سالوس بر وزن ناقوس، مردم چرب زبان وظاهر نما وفریب دهنده ومکار و محیل وبعربی شیاد خوانند. (فرهنگ برهان قاطع)

 

دکتر معین در این مورد مینویسد از قول دزی ج ۱ ص ۶۲۲، از فارسی تعریب شده به معنی خادع وبه معنی خدعه.

 

 

در حافظ به معنی نزدیک با خدعه هم به کار رفته است.

 

دلم گرفت زسالوس وطبل زیر گلیم.

 

*-دیر مغان.

 

دیر مغان همانطور که قبلا ذکر شد از آفریده های اسطوره وار طبع حافظ است ومصداق مابازاء سنتی ندارد.

 

در کتاب جهان بینی زرتشتی وعرفان مغان از دکتر حسین وحیدی، فقط یک بار به “یک فروغ رخ ساقی است که درجام افتاد” اشاره شده است. که با عرفان توحیدی واسلامی، بهتر تفسیر میشود.

 

در کتاب مزدیسنا وادب پارسی نوشته دکتر محمد معین، ۱۳۵۵،انتشارات دانشگاه تهران البته چنین بحثی ونسبتی داده نشده است.

 

اما آنچه میتوان استنباط وتحلیل نمود این است که منشاء انتزاع دیر مغان وخرابات مغان، یک سنت ورسم اجتماعی بوده است. رسمی کهنتر از عصر حافظ. بخصوص که در آن دوران اغلب می فروشان از اقلیتهای دینی، بویژه مسیحی بوده است.

در یک کلام باید گفت دیر مغان درشعر حافظ برابر کوی مغان، سرای مغان، خرابات مغان، شالوده اصلی وچار ستون آن همان میکده است، با نگرش خاص حافظ. چرا که حافظ به این واژه ها ابعاد معنوی وعرفانی واساطیری میبخشد.

 

در دیر مغان آمد یارم قدحی دردست /مست از می ومیخواران از نرگس مستش مست.

 

*-شمع آفتاب.

 

اضافه تشبیهی نیست، مراد مشعل وشعله آفتاب است وگرنه شمع از نظر نورانیت با آفتاب تناسبی ندارد. ظهیر فاریابی ونزاری نیز ترکیب شمع آفتاب را به کار برده اند.

 

 

*-کحل.

 

سنگ سرمه. هر چه درچشم کشند برای شفا چشم. (فرهنگ معین)

سرمه کشیدن تکحل واکتحال وبه چشم سرمه کشیده کحیل ومکحوله گویند. (لسان العرب، تنسوخ نامه ایلخانی، صص ۱۷۶-۱۷۴)

 

امیر المومنین علی ع

هم در یکی از خطبه های نهج البلاغه خطاب به اوضاع پیش از بعثت رسول ص میفرماید:

کحلهم دموع. سرمه چشمتان گریه بود

 

کحل یا سرمه از نظر شیمیایی سولفور طبیعی آنتیمون یا جوهر سرب است. این ماده بصورت گرد بسیار نرم درمیآورند وبرای سیاه کردن چشم، ابرو ومژگان به کار میبرند. کحالی هم به معنای چشم پزشکی از همین کلمه است.

 

حافظ میگوید:

 

به سر جام جم آنگه نظر توانی کرد / که خاک میکده کحل بصر توانی کرد.

 

*-بفرما، یعنی بگو برای تفصیل درباره انواع معانی فرمودن.

جناب هم به فتح اول یعنی” درگاه، آستانه خانه.

حافظ میگوید:

 

مملوک از این جنابم ومسکین این درم.

 

*-زنخدان.

چانه. شادروان دهخدا در ذیل همین کلمه با نقل شواهدی بر آن است که گویا زنخدان با زنخ فرق دارد وبه معنی فک یا فک اسفل است. مراد از چاه در این مصراع، بقول امروزه چال یا فرو رفتگی چانه است که درشعر حافظ به کرات آمده است.

 

جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت.

 

در سنت ادبیات فارسی وشعر کلاسیک دل عاشق دو آشیانه معروف دارد.

 

-یکی پیچ وخمهای زلف یار.

دوم، چاه زنخدان. معنای بیت استعاره از است از محو جمال یار یا بطور کلی زیباییهای یک چیز مشو وبه مخاطرات ومشکلات هم بیندیش

 

 

*-کرشمه.

 

بر وزن فرشته، ناز وغمز واشاره به چشم وابرو (برهان قاطع).

 

دراشعار حافظ بارها این اصطلاح آمده است.

 

کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود/ که علم بیخبر افتاد وعقل بی حس شد.

 

*-عتاب.

 

خشم گرفتن، ناز کردن، ملامت کردن (لغت نامه، منتهی الارب) از مجموع این معانی وشیوه کاربرد این لغت در حافظ برمیآید که معنای آن خشم گرفتن وهمراه با ناز وقهر وتوام با لطف است.

 

یاد باد آنکه دو چشمت به عتابم میکشت.

 

صلحی کن وبازآ که خرابم زعتابت.

 

تا مجال وفرصتی دیگر در حضور حضرت حافظ. انشاءالله.

54
 

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *