عطاءالله آموزیان دانش آموخته دکترای تاریخ، تاریخ نشر 2 اردی بهشت 1403

در حضور سخن سرای والا وفاخر، شمس الدین محمد حافظ شیرازی، غزل ۱″

*-غزل:

 

الا یا ایها الساقی ادر کاسا وناولها/ که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها.

 

به بوی نافه ای کاخر صبا زآن طره بگشاید/زتاب جعد مشکینش چه خون افتاد دردلها

 

مرا درمنزل جانان چه امن عیش چون هردم /جرس فریاد برمیدارد که بربندید محملها.

 

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید /که سالک بی خبر نبود زراه ورسم ومنزلها.

 

 

شب تاریک وبیم وموج وگردابی چنین هایل/کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها

 

همه کارم زخود کامی به بدنامی کشید آخر /نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفلها

 

حضوری گر همی خواهی ازو غایب مشو حافظ/متی ماتلق من تهوی دع الدنیا واهملها.

 

 

*-شرح غزل:

 

معنای مصراع اول :ای ساقی جام می را به گردش آور وبه من برسان.

 

سودی گفته است که حافظ این مصراع را از یزید بن معاویه تضمین کرده است واصل شعر این است:

 

انا المسموم ماعندی/بتریاق ولا راقی

ادرکاسا وناولها الا یا ایها الساقی.

 

(شرح سودی برحافظ ج ۱،ص ۱) با این حال علامه محمد قزوینی در یک بحث ده صفحه ای تشکیک محققانه ای بر قول سودی وارد میکند وفهرست مفصلی از کتابهایی که مظان یافتن شعر یزید بوده یاد میکند که درآنها نشانی از این ابیات نیست. بعد حدس میزند که عده ای مسلمان متعصب معاصر سودی این حکایت را برساخته اند واین شعر را به حافظ نسبت داده اند. قزوینی در نتیجه گیری خود به احتمال قوی وبا توجه به مضامین والفاظ موجود در این ابیات “مانند راقی، کاس، مسموم، تریاق” ونظایر آنرا دقیقا دریکی از غزلیات سعدی با این مطلع آورده است:

 

به پایان آمد این دفتر حکایت هم چنان باقی است.(بعضی تضمینهای حافظ، قزوینی، محمد، ۱۳۲۴،یادگار سال اول، ش ۹،صص ۷۸-۶۵)

 

 

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها.

 

عشق آسان نماست ولی بسی خطرها ومشکلات به همراه دارد. در دیوان حافظ نمونه های دیگر هم دارد.

 

تحصیل وعشق رندی آسان نمود اول/آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل.

 

۲-به امید نافه گشایی از طره زلف او از دست جعد مشکین او، لابد از آن جهت که در قبال باد صبا مقاومت میکرده وبه آسانی گشوده نمیشده است تا رایحه اش تسلی بخش عاشقان باشد. ازشدت بیقراری وانتظار بسیاری از دلها خون وطاقتها طاق شد. در این امید که باد صبا عطر گیسوی اورا بپراکند وبه مشام مشتاقان برساند، بسیار کسان دررنج عذابند وبی قراری اند.

 

منظور از آهوی مشکین ختن ویا ختا، اصولا نافه کیسه ای است به حجم یک نارنج در زیر شکم جنس نر آهو ختن، ودارای منفذی است که از آن ماده ای قهوه ای رنگ روغنی شکل خارج میگردد که بسیار خوشبو ومعطر است وبنام مشک موسوم است.

آن آهو که سنبل وبهمنین میخورد مشک از آن تولد میکند. (تنسوخ نامه ایلخانی، صص۲۴۸-۲۴۷ وشرح سودی بر حافظ ج ۱،ص ۸)

 

۳-عیش:

عیش در عربی به معنای زیست وزندگی است. در فارسی هم به همین معنی، یعنی مطلق زندگی به کار رفته و هم

تحول معنی داده وبه معنای خوشی وعشرت به کار میرود.

 

این واژه در اندیشه حافظ به معنای اصل زندگی هم به کار رفته است.

 

خوشتر زعیش وصبحت وباغ وبهار چیست.

 

 

۴-می وسجاده.

 

سجاده از ریشه سجود به معنای جا نماز است. زاهدان وصوفیان عصر حافظ در باب استفاده از سجاد مبالغه میکردند.

 

یحیی باخرزی مینویسد:” وهر درویشی را باید سجاده ای باشد که خاص برآن نماز گزارد. اوراد الاحباب ،ج ۲،ص ۹۸)

 

به کوی میفروشانش به جامی بر نمیگیرند /زهی سجاده وتقوا که یک ساغر نمی ارزد.

 

لذا سجاده که باید این همه پاک ومطهر باشد در اندیشه عرفانی حافظ برای رفع ریا باید مستمرا تطهیر شود.

 

*-پیر مغان.

 

پیر یا پیر مغان، ابوحامد غزالی ۵۰۵-۴۵۰ق مظهر تصوف خوف در اندیشه های صوفیانه مینویسد :”

 

چون پیر به دست آورد، کار خویش باید که جمله با وی گذارد وبداند که منفعت وی اندر خطای پیر، پیش از آن بود که اندر صواب خویش. (کیمیای سعادت، ج ۲،ص ۳۴)

 

ناگفته نماند که حافظ با اندیشه های ابوحامد غزالی وکتاب کیمیای سعادت وی آشنایی داشته است.

 

حافظ به شهادتش دیوانش ذهن وذوق عرفانی مترقیانه ای دارد. علی الخصوص شیفته اندیشه های ملامتی است. اما بدلیل روحیه انتقادی که نسبت به صوفیه زمانه وارباب صومعه دارد، خودش صوفی رسمی وحرفه ای نیست. وبا صومعه نشینان وپشمینه پوشان تند خو میانه ی خوبی ندارد. ضمن آنکه هیچ سند تاریخی حکایت از سر سپردگی وی به پیرهم وجود ندارد. در اندیشه حافظ پیر دارای سه مرحله مشخص است.

 

*-سرگشتگی وآرزوی یافتن دلیل راه

*-پی بردن به لزوم پیر وتایید این ضرورت.

 

*-یافتن وبلکه با هنرمندی آفریدن خلق پیری اساطیری به نام پیر مغان.

 

از سوی دیگر پیر مغان اگرچه در ادبیات فارسی سابقه دارد، ولی با اوصافی که در دیوان حافظ میابیم از برساخته های هنری حافظ است.

تصویر پیر مغان حافظ ترکیبی است از پیر طریقت، پیر می فروش، پیر میکده، پیر میخانه، پیر خرابات، یا به تعبیری پیر گلرنگ. پیر پیمانه کش، شیخ ماهم نامیده میشود.

 

 

*-سالک.

در لغت به معنی رفتار کننده وطی کننده راه است ودر اصطلاح صوفیه به آن صوفی اطلاق میشود. گاه حافظ به جای سالک از واژه راهرو استفاده میکند.

 

راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش. سالک در دیوان حافظ هم صفت پیر است.

 

لذا میگوید : اگر پیرمغان که مرشد توست دستور دهد که سجاده را تطهیر کنی، بپذیر. مرید نبایداز حکمت این دستورها بی خبر باشد.

 

*-کزو سازند محفلها.

 

کاربرد “او” به جای آن در شعر حافظ وادب منظوم ومنثور فارسی سابقه ای مدید دارد.

 

*-حضوری گرهمی خواهی ازو غایب مشو حافظ.

 

حضور وغیبت دو اصطلاح در اندیشه عرفانی است. غیبت در لغت به معنی ناپدیدی ونبودن در جایی است وحضور عکس آن است در اصطلاح صوفیان، مراد از غیبت، غایب بودن دل از ماسوی الله است. (فرهنگ اشعار حافظ، ص ۴۴۱)

 

هجویری میگوید : مراد از حضور، حضور دل بود به دلالت یقین. (کشف المحجوب، ص ۳۱۹)

 

ابونصر سراج گوید :

غیبت، غیبت قلب است از مشاهده خلق به سبب حضور حق. (اللمع ،ص ۳۴۰)

 

متی ما تلق من تهوی…،

چون به دیدار آنکه دوست داری رسیدی، دنیا را رها کن.

 

تا مجال وفرصتی دیگر در حضور حضرت حافظ. انشاءالله

110